سفارش تبلیغ
صبا ویژن
السلام علیک یا خورشید ، السلام علیک یا باران

 ... ناگهان شاعری پریشان شد ، گریه - گریه - رسید تا باران
در خیالش دوباره می بارید ، روی لب های خیمه ها ، باران

در هیاهوی گرم و مبهم باد ، نیزه در نیزه عشق رفت از یاد  
یک سبد گل میان دشت افتاد ، باد فریاد شد : بیا باران !

خط خون ، لحظه های تنهایی ، ابرها مانده در معمایی
اینکه طوفان بی قرار غروب ، گریه های خداست یا باران ؟

شب پایان و روز آغاز است ، فصل پرواز و عشق و اعجاز است
دفتر انتخاب ها باز است ، ابتدا عشق و انتها باران

شاعر افتاده در خیابانی ، که دو سویش به کهکشان وصل است
السلام علیک یا خورشید ، السلام علیک یا باران ...


+نوشته شده در شنبه 89/9/27ساعت 11:58 عصرتوسط مولود | نظرات ()
طبقه بندی: ()