سفارش تبلیغ
صبا ویژن
ای دل چه می کنی؟


http://www.pana.ir/Image/PicArchive/2012/9/1_634826143744297944_s.jpg


ای دل تو چه میکنی؟

می مانی یا میروی؟؟

جاذبه خاک به ماندن می خواند و آن عهد باطنی ، به رفتن ...

عقل به ماندن می خواند و عشق ، به رفتن ...

و این هر دو را خداوند آفریده است تا وجود انسان ، در آوارگی و حیرت میان عقل و عشق معنا شود .

سید شهیدان اهل قلم شهید مرتضی آوینی 



+نوشته شده در یادداشت ثابت - جمعه 89/9/27ساعت 4:1 صبحتوسط مولود | نظرات ()
طبقه بندی: ()
مراقبه\بند نهم\

باید همانی باشی که حقیقتا هستی ،

احساس ناکامی ، مبتنی بر نفس

خواستن است.

نسبت به امیال و خواهش های خود

هوشیار باش ، آنگاه ، وارستگی را

تجربه خواهی کرد.

وارستگی ، چیزی نیست که برای

پدیدار شدنش بکوشی.

وارستگی ، بطور طبیعی ، به دنبال

آگاهی از وابستگی می آید.

نسبت به وابستگی های خود آگاه شو ،

اگر این موضوع را از یاد نبری ،

روزی شاهد وقوع انقلابی بزرگ در

عرصه ی آگاهی خویش خواهی بود.

کلمات من ، جرقه هایی اند سوار بر

شگفتی های بالدار ،

جمله های من ،

قاصدان خنده اند.


+نوشته شده در چهارشنبه 93/7/16ساعت 10:35 صبحتوسط مولود | نظرات ()
طبقه بندی: ()
عزیز من« همه جا آسمان همین رنگ است»

همیشه از تو نوشتن برای من سخت است

 

که حس و حال صمیمانه داشتن سخت است

 

چگونه از تو بگویم برای این همه کور؟!

 

چقدر این همه دیدن برای من سخت است

 

خرابه ی دل من را کسی نخواهد ساخت

 

که بر خرابه ی دل خانه ساختن سخت است

 

به هیچ قانعم از مهر دوستان هرچند

 

به هیچ این همه سرمایه باختن سخت است

 

نقابدار خودی را چگونه بشناسم

 

در این زمانه که خود را شناختن سخت است

 

قبول کن دل بیچاره ام ، که می گوید

 

که پشت پا به زمین و زمان زدن سخت است

 

برای پیچک احساس بی خزان سهیل

 

همیشه گشتن و هرگز نیافتن سخت است

 

عزیز من« همه جا آسمان همین رنگ است»

 

بیا اگر چه برای تو آمدن سخت است 


+نوشته شده در سه شنبه 92/11/8ساعت 12:45 عصرتوسط مولود | نظرات ()
طبقه بندی: ()
حصار را بشکن


حصار را بشکن


به فراسوی خویش آی


در دیدگان من بنگر


این سمت  ، قلبی غریب است ! 


که نفسهای مسموم دیو زندگی


بی رحمانه 


قصه ء زیستن به گوشش میخواند


ای غریبه بامن و


آشنا با "غریبه " ی خویش  !


مرداب عشق مرا صادقانه


پر چینی از  اعتماد نـِه


و لرزش پایه های احساس را


جاودانه استحکام  بخش !


بگذار این به گل نشسته ء تنها


با اعتماد شانه های تو


همچنان در خاطرت ،


در خاطره ات  


از خویش رها گردد


تا نقش روزهای گم شدنش


در سنگلاخ "بی تو بودن" ها


از خاطرش  ، برای همیشه رخت بر بندد ،


بگذار با تو بماند،


بگذار با تو بمیرد !




+نوشته شده در پنج شنبه 92/5/31ساعت 9:44 صبحتوسط مولود | نظرات ()
طبقه بندی: ()
تنها به تو ...

صدای گمنامم را

در بی کرانه ترین سحرها

در کشتزار عشق های بی قانون !

صدایم را پیچیده در

ترمه ی ناب بغض

در حضور مردمک های سیاهت

به تو تقدیم می کنم

و جوانه های تازه ی امیدم را

که رسته بر گور غمگینی ام اند

به حنجره ی گرمت می سپارم

که آبشان دهی

و نورشان !

 

"رسیدن" را و

باز تاب گرم "روییدن" را

برای بازوان  انسانیت

می خوانم!

 

تمامی "سوگند " را

با تمامی قداستش

بی حزن دیرینه اش

به تو تقدیم می کنم

تنها به تو ...


+نوشته شده در جمعه 92/5/18ساعت 3:24 صبحتوسط مولود | نظرات ()
طبقه بندی: ()