(( هبـــوط ))
زمیـن گـرم تـرنّـم بـود آدم بـود بـا حّـوا
وفصـل سبـز گـندم بـود آدم بـود بـا حّـوا
زمان پیـوستـه می خنـدید زمیـن از شوق می رقصید
ودریـا در تـلاطـم بـود آدم بـود بـا حّـوا
سکوتـی سبـز حـاکـم بـود، مـا بـین دو د ل داده
جهـان غـرق تفـاهـم بـود آدم بـود بـا حّـوا
سخـنها بـا نگـاهـی آشنـا ردّ و بـدل مـی شد
زبـان لال ا ز تکـلّـم بـود آدم بـود بـا حّـوا
نـه ا نـدر سـینه هـا کیـنه ، نه دشنامی نه نفـرینـی
کـه کـار لـب تبسّـم بـود آدم بـود بـا حّـوا
هـر آنچـه مـی گـذشت از د ل ، مجسّم می شد ا ز دیده
سخـن در متن مـردم بـود آدم بـود با حّـوا
دو جـان بـود دو پیکـر ، یک دل ا نـدر سینـه ی آ ن دو
منیـّت در میـان گـم بـود آدم بـود بـا حّـوا
… کـه سـیب وسـوسـه روئید و گـندم اتـّّفـاق ا فتـاد
دگــر فصـل تهـاجـم بـود آدم بـود بـا حّـوا
گنـاهـی اتـّّفـاق ا فتـاد ؟ شـایـد تـرک اولایـی
هـبـوطـی در تجسّـم بـود آدم بـود بـا حـوّا
عمـل وسـواس شیطان بود و لـب وا شد که: من یا تو
دگـر بحـث از تقـدّم بـود آدم بـود بـا حـوّا
بلایـی در میـان بـود و قـدر شـد بـر قـضـا غا لـب
کـه را حـقّ تظلّـم بـود؟ آدم بـود؟ بـا حـوّا ؟
نمـی دانـم کـدامین فـصل ایـن مـصحف ورق می خـورد
وشـایـد فـصل پنجـم بـود آدم بـود بـا حـوّا
... هــزارا ن سا ل قـبل از ما که نقـل داستان ها شد،
زمـین گـرم تـرنّـم بـود آدم بـود بـا حـوّا
هر چیزی که هست ،
اسمی خاص از اسم های بی شمار
خداوند است.
همه ی اسم های خداوند
مسمایی واحد دارند.
آن مسمای واحد ، خداست.
آن مسمای واحد ، تویی.
پرنده ای که صبح لب بام خانه ی تو
می نشیند ، یکی از اسم های خداوند
است، اسمی از اسم های تو.
تو ، با دیدن آن پرنده ، اسمی از
اسم های خداوند را صدا می زنی ؛
خود را صدا می زنی.
چشم تو مدام به چیزها می افتد ،
بنا بر این ،
تو مدام خدا را می خوانی ،
بی آنکه خود بدانی .
او مدام در برابر چشمان تو ظاهر
می شود ، بی آنکه تو متوجه اش شوی!
تو در آیینه به خود می نگری ،
اما خود را نمی بینی!
خواب از بند خاک رها می شود ،
در رگهای درخت جاری می شود
و در برگهای سبز بی شار می رقصد.
نــازت را می کـشم ،
شـراب نـگـــاهـت را می نـوشم ،
سـیـب سـرخ ِ گـونـه هــایـت را می چـیـنم ،
تــا بـدانـی تــــو را می خواهـم نــه بـهـشـت را . . .
هر پدیده ای ،
کلمه ای از کلمات خداوند است.
خداوند ،
به واسطه ی پدیده ها ،
با تو سخن می گوید.
وقتی در آستانه ی جهان می استی
و به همه ی کلمات خواوند گوش
می سپاری ، سمفونی با شکوه هستی را
می شنوی.
جهان ، موسیقی ست.
بهار از راه می رسد
و گلبرگ های گل های هوسباز بی میوه
را به دست باد می پراکند.
جهان ، حدیث نفس خداوند است.
خداوند فقط با خود سخن می گوید ،
نه با چیزی دیگر.
زیرا جز او چیزی وجود ندارد.
خداوند با خود سخن می گوید ،
در نفس او ،
ابر و باد و باران و آدم و گیاه و ستاره
شکل می گیرند.
پدیده ها ، کلمات خداوندند.
کلمات خداوند نامحدودند.
پدیده ها ، حاصل امر «کن»اند.
امر «کن» ، کلمه است.
هیچ پدیده ای از قلمرو امر «کن» بیرون
نیست.
خداوند ،
در آیینه ی کلمات خود ،
خویشتن را به تماشا نشسته است.
از غارهای خواب آلوده ی ذهن بیرون
بیاییم؛
کاخ روشنی و سبکبالی را در آشیانه ی
دل بنا کنیم.