نمی دانم چرا هستم ، چرا یکباره نشکستم
نمی دانم چرا روی گناهت دیده می بستم
نمی دانم چرا راضی به این مجنونی ِ دردم
نمی دانم چرا هر روز پی ِ نام تو می گردم
تو بی تاب گریزی من پی ِ درمان تنهایی
تو کوهی از غروری من اسیر شهر شیدایی
تو بی تاب تماشایی ، همیشه راضی از بازی
و من در سوگ رویاها ، غریق واژه پردازی
نمی دانم چه جرمم بودکه تاوانیچنین دارد
به آغاز دلم نفرین که پایانی چنین دارد
نمیدانم که بعد از تو دگر از من چه می ماند
دل درمانده ام راه ِ غرورم را نمی داند
نمی دانم چرا با من ، چرا با من چنین کردی
چراچشمان تومی گفتکه دیگربرنمیگردی؟
نمی دانم چرا آتش به جان عاشقم افتاد
نگاه ِ دور تو هر روز خبر از رفتنت می داد
نمی دانم چرا اما هنوز از عشق سرشارم
چرا از فکر ترک این دل ِ دیوانه بیزارم
چرا دلگیرم اما باز حریص بودنت هستم
نمی دانم چرا باید دلم را بر تو می بستم !
خاکم ای دوست تو با عاطفه انسانم کن
با دو بیت از غزل عشق پریشانم کن
چشم من در هوس ِ سرخ ِ انار تن توست
ترش و شیرین ، به لبم بنشین ، عریانم کن
اگر از چشم تو افتادم ؟! در دامانت
هر چه می دانی و هر چیز نمی دانم کن
تا به عشاق بیاموزی سیر ِ غم ِ عشق
من ِ تبعیدی را آیه ی قرآنم کن
ساعت ِ مرگم ، از آن منکر هر ثانیه ام
قدر تنهایی انکار مسلمانم کن
گر چه پایینم در چشمم بالا بنشین
تا به جادویی هم کیش پلنگانم کن
شب که می رسد از کناره ها
گریه می کنم با ستاره
وای اگر شبی ز آستین جان
بر نیاورم دست چارها؟
همچو خاموشان ! بسته ام زبان
حرف من بخوان از اشاره ها
ما ز اسب و اصل افتاده ایم
ما پیاده ایم ای سواره ها
ای لهیب غم آتشم مزن
خرمنم مسوز از شراره ها
ما ز اسب و اصل افتاده ایم
ما پیاده ایم ای سواره ها
یک نفر نیست که غم های مرا بشناسد
دل عاشق دل تنهای مرا بشناسد
حجم خاکستری غربت تنهایی من
یک نفر نیست که دنیای مرابشناسد
یک نفر نیست که از خامشی چشمانم
شب یلدای غزلهای مرا بشناسد
سفر عشق به ابادی خاموش دلم
یک نفر نیست که رویای مرا بشناسد
یک نفر نیست که در نیمه شب دلتنگی
غم پنهان ، غم پیدای مرا بشناسد
یک نفر نیست که از شعله سوزنده اشک
طلب عشق و تمنای مرا بشناسد
دلم اویخته از دار پریشانی ها
یک نفر نیست مسیحای مرا بشناسد
شقایق ها را یکجا پرپر کردند.
کسی نپرسید چرا؟چگونه؟چه وقت؟
فقط حرف از زیبایی شقایق ، در محفل شعراء ست ، نه عشاق!
کسی دردش را نمی داند!
کسی از داغ سینه ی شقایق
نمی پرسد!
کسی از...
شاید ارزش پرسیدن ندارد؟!
نه ، نه ، نه
ما لیاقت درک شقایق را نداریم.
فقط وصف زیبایی آن می کنیم
آنهم نه برای خودش
بلکه برای خودمان
برای کسب شهرت،
برای کسب مقام.
خدایا!دراین کارتوفیقمان مده.آمین
78