پاییز
شاعر می شوند این درختان ساده دل
می برند بادها بر سر دست
دست به دست
این دست نوشته های طلایی را
تا دور دست ها
بشنوید پاره های تن درختان را
***
جمع کنید این شعرهای پیش پا افتاده را
آتش کجاست؟
از لب بادها نمی افتد ترانه های درختان سوخته
اینجا درخت
دیوان پرپری است
پر از ترانه های تلخ جدایی ، ترانه های شیرین رهایی
بگذار اسمش را :
[غزلستان بی کسی ]
یا ...!
خون جگر درخت خشکید
روی این برگهای رنگارنگ
تا تر شوند
ترانه های آتشین
وقتی سنگینی می کنند بر گرده ی بادها
از عظمت
پیاده می شوند کم کم
مثل لیلی از محمل
مثل شبنم از گل
مثل موج بر ساحل
سحر که خوابیم من و تو
ابرها آشیانه می گیرند در آغوش درختان
تا بشنوند زمزمه های سپیده را
درخت از چشم آسمان صله می گیرد ، اشک
و ماه غبطه می خورد به مِه
لوح تقدیر از آسمان آمد
می شنوید؟
این صدای فرشته هاست
کف بزنید به افتخار درختان ساده دل
Unison
Somewhere tonight we come alive
Two hearts ignite we"re one of a kind
Here we are undivided by anything
Just you and I
We"ve come so far no one else could ever
Steal away what we confide
Who wasn"t to know
We stick together we"re never apart
Everybody knows who we are
Because we are one we do it in Unison
We come together and stronger we are
Just when the world can tear us apart
We go on as one we do it in Unison
Gleam of an eye, flash of a smile
Never too shy playin" ever so wild
Here we are I"m relying on no one else
But you and I we"ve come so far
No one else could ever steal away what we
Confide who wants to know
Rockin" as one there"s no time to stop
I know what we"ve got we do it in Unison
Here we are undivided by anything
Just you and I
We"ve come so far no one else could ever
Steal away what we confide
Who wants to know
یارا حقوق صحبت یاران نگاه دار
باهمرهان وفا کن و پیمان نگاه دار
در راه عشق گر برود جان ما چه با ک
ای دل تو آن عزیز تر از جان نگاه دار
محتاج یک کرشمه ام ای مایه ی امید
این عشق را ز آفتت حرمان نگاه دار
ما با امید صبح وصال تو زنده ایم
ما را ز هول این شب هجران نگاه دار
مپسند یوسف من اسیر برادران
پروای پیر کلبه ی احزان نگاه دار
بازم خیال زلف تو ره زد خدای را
چشم مرا ز خواب پریشان نگاه دار
ای دل اگر چه بی سر و سامان تر از تو نیست
چون سایه سر رها کن و سامان نگاه دار
عاشقم ، سوخته ام ، وا بگذارید مرا
لحظه اى با د ل شیدا بگذارید مرا
من در افتاده ام از پا دگر اى همسفران
ببرید از من و تنها بگذارید مرا
سرنوشت من و دل بی سرو سامانی بود
به قضا و قدر این جا بگذارید مرا
عاقلان ، راه سلامت به شما ارزانی
من که مجنونم و رسوا بگذارید مرا
خسته و کوفته از شور و شر زندگی
یکدم آسوده ز غوغا بگذارید مرا
تلخکامم که به غمخوارى من بنشینید
شاد از آنم که به غمها بگذارید مرا
دل دیوانه عاشق ، نشود پند پذیر
بهتر آنست به خود وا بگذارید مرا
راه دور است و پراز خار ، بیا برگردیم
سایه مان مانده به دیوار ، بیا برگردیم
هر زمانی که تو قصد سفر از من کردی
گریه ام را تو به یاد آر ، بیا برگردیم
این کبوتر که تو اینسان پر و بالش بستی
دل من بود وفادار ، بیا برگردیم
ترسم اینجا که بسوزد پر و بال عشقم
یا شود حاصل تکرار ، بیا برگردیم
یک غزل نذر نمودم که برایت گویم
گفتم آنرا شب دیدار ، بیا برگردیم
باز گفتی که برایم غزل از عشق بگو
یک غزل میخرم اینبار ، بیا برگردیم
من که عشقم به دو چشم تو دخیلی بسته است
عشق من را مکن انکار ، بیا برگردیم...