سکوت زیباترین حرفی است که برای دیدن و ندیدن ... خواستن و نخواستن ... بودن و نبودن میشه گفت ... گفتنی ترین واژه برای نا گفتنی ترین لحظه ها و آسون ترین کلمه برای سخت ترین جمله هاست ... سکوت ساده ترین پاسخ برای سوال های پیچیده است ... سکوت روشن ترین صداست برای تاریک ترین سکوت ... سکوت بهانه ی موجهی است برای آمدن ... برای رفتن ... و گاه سکوت پر از صداست .... سکوت می کنم ... سکوتم از رضایت نیست ... حجمی بزرگ از فریاد است که فرصتی برای حضور نیافته ... یکی می پرسد اندوه تو از چیست؟ سبب ساز سکوت مبهمت کیست؟ برایش صادقانه می نویسم: برای آنکه باید باشد و نیست ...
در زمانیکه وفا قصه برف به تابستان است
و صداقت گل نایابی است
در اینه چشمان شقایق ها نیز عابر ظالم و بی عاطفه غم جاری است
به چه کسی باید گفت با تو
خوشبخت ترین انسانم
من زخم دلت بودم ، پویای دلم گشتی
مرهم به دلت بستم ، غوغای دلم گشتی
باران دلت بودم ، در کوه تنت پنهان
چون چشمه جوشان، صحرای دلم گشتی
آنگه که زدم پنجه ، برتار دلت ای دوست
موسیقی جانبخش رویای دلم گشتی
از شیشه بنا کردند ، بنیان دل تنگت
چون قصر بلورین دنیای دلم گشتی
چون شمع شدی سوزان ، برجان و دلم تابان
تا روشنک بزم شب های دلم گشتی
صورتگر نوپای احوال رخت بودم
چون نقش چلیپای دیبای دلم گشتی
در مجمع دلداران ، مختار و رها بودم
چون سلسله مهری ، بر پای دلم گشتی
آزاد و رها بودم ، در بند شدم اینک
شادم که در این محبس، یارای دلم گشتی
مشتاق دلم بودی ، من باغ دلت گشتم
در کشتی بحر عشق ، سکان دلم گشتی
از هر نفست روحی ، از کالبدم خیزد
انفاس مسیحای ایمان دلم گشتی
اسرار دل و جان چون شعر از نگهت ریزد
شیوایی هر شعر دیوان دلم گشتی
از نرمی و حسن و لطف، چون شاخ گلی بودی
تک شاخ گل سرخ گلدان دلم گشتی
ای شیفته جانان ، دیگر به چه می تازی
اینک که تو تک تاز میدان دلم گشتی
رفتی و سبوی دل ، خالی ز شرابت شد
می باز بر این تشنه ، باران دلم گشتی
زین شرحه چه ها گویم ، ای شرح زبان من
آغاز دلم بودی پایان دلم گشتی
در تیرگی شامت ، شب تاب دلت بودم
چون ماه سپهر دل ، مهتاب دلم گشتی
گفتی که مرا دریاب ، ای تاب و توان دل
من تاب دلت گشتم ، بی تاب دلم گشتی
من فاتح دژهای دل های کسان بودم
تو فاتح یکتای ، ابواب دلم گشتی
آنگاه که پیوستند ، جان من و تو در هم
آفاق دلت گشتم ، الهام دلم گشتی
گفتی که برفت از دست ، آرام و قرار دل
آنگه که شراب هجر ، در جام دلم گشتی
گفتم به نهان با تو ، از هجر چه می گویی
اینک که تو آغاز و فرجام دلم گشتی
گه گاه در اندیشه ، رخسار تو می دیدم
فریاد که رخسار ، مادام دلم گشتی
دیگر مرو از پیشم ، مهمان دل ریشم
پیش آی که چون شهدی ، در جام دلم گشتی
پایان رهی بودیم ، زین راز شدیم آغاز
بر بال دلم بنشین ، پرواز دلم گشتی
این راز مگو زنهار ، با بی خبران اغیار
گنجینه به دل بسپار ، همراز دلم گشتی
چون زمزمه ای گشتم ، کارام دلت باشم
آرام دلم بردی ، فریاد دلم گشتی
استاد بدم چندی ، در مکتب من بودی
این رابطه وارون شد ، استاد دلم گشتی
اکنون که بشد اینسان ، آباده ما ویران
در کوی پریشانی ، میعاد دلم گشتی
گفتی که به شب ها خواب ، از دیده گریزان شد
من خواب دلت گشتم ، بیدار دلم گشتی
گفتی که دوائی کن زین زخم دل ما را
درمان دلت گشتم ، بیمار دلم گشتی
گفتم نفسم درماند ، آهسته نما اقدام
گفتی که توئی راکب ، افسار دلم گشتی
از مهر چه می خواهی ، ای تشنه این چشمه
انکار همی بودم ، اقرار دلم گشتی
آقا نگاهت جای آهو هاست می دانم
دستان پاکت مثل من تنهاست می دانم
آقا دلت در هیچ ظرفی جا نمی گیرد
جای دل تو وسعت دریاست می دانم
آقا اگر تو بر نمی گردی، دلیل آن
در چشم های پر گناه ماست می دانم
جای سر انگشتان پور نورت، در این ظلمت
مانند رد باد بر شن هاست می دانم
ای کاش برگردی که بعد از این همه دوری
یک باره حس بودنت زیباست می دانم
کی باز می گردی، برایم بودن با تو
زیبا ترین آرامش دنیا ست می دانم
تو باز می گردی. اگر امروز نه ، فردا
از آتشی که در دلم پیداست، می دانم
سالی گذرد بی تو، مرا روز، بیا
جان سوخت، تو ای شعله جان سوز بیا
لبریز شده کاسه صبرم بی تو
ای از همه غایب ای دل افروز بیا