سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آغاز دلم بودی پایان دلم گشتی

من زخم دلت بودم ، پویای دلم گشتی

مرهم به دلت بستم ، غوغای دلم گشتی

باران دلت بودم ، در کوه تنت پنهان

چون چشمه جوشان، صحرای دلم گشتی

آنگه که زدم پنجه ، برتار دلت ای دوست

موسیقی جانبخش رویای دلم گشتی

از شیشه بنا کردند ، بنیان دل تنگت

چون قصر بلورین دنیای دلم گشتی

چون شمع شدی سوزان ، برجان و دلم تابان

تا روشنک بزم شب های دلم گشتی

صورتگر نوپای  احوال رخت بودم

چون نقش چلیپای دیبای دلم گشتی

در مجمع دلداران ، مختار و رها بودم

چون سلسله مهری ، بر پای دلم گشتی

آزاد و رها بودم ، در بند شدم اینک

شادم که در این محبس، یارای دلم گشتی

مشتاق دلم بودی ، من باغ دلت گشتم

در کشتی بحر عشق ، سکان دلم گشتی

از هر نفست روحی ، از کالبدم خیزد

انفاس مسیحای ایمان دلم گشتی

اسرار دل و جان چون شعر از نگهت ریزد

شیوایی هر شعر دیوان دلم گشتی

از نرمی و حسن و لطف، چون شاخ گلی بودی

تک شاخ گل سرخ گلدان دلم گشتی

ای شیفته جانان ، دیگر به چه می تازی

اینک که تو تک تاز میدان دلم گشتی

رفتی و سبوی دل ، خالی ز شرابت شد

می باز بر این تشنه ، باران دلم گشتی

زین شرحه چه ها گویم ، ای شرح زبان من

آغاز دلم بودی پایان دلم گشتی

در تیرگی شامت ، شب تاب دلت بودم

چون ماه سپهر دل ، مهتاب دلم گشتی

 گفتی که مرا دریاب ، ای تاب و توان دل

من تاب دلت گشتم ، بی تاب دلم گشتی

من فاتح دژهای دل های کسان بودم

تو فاتح یکتای ، ابواب دلم گشتی

آنگاه که پیوستند ، جان من و تو در هم

آفاق دلت گشتم ، الهام دلم گشتی

گفتی که برفت از دست ، آرام و قرار دل

آنگه که شراب هجر ، در جام دلم گشتی

گفتم به نهان با تو ، از هجر چه می گویی

اینک که تو آغاز و فرجام دلم گشتی

گه گاه در اندیشه ، رخسار تو می دیدم

فریاد که رخسار ، مادام دلم گشتی

دیگر مرو از پیشم ، مهمان دل ریشم

پیش آی که چون شهدی ، در جام دلم گشتی

پایان رهی بودیم ، زین راز شدیم آغاز

بر بال دلم بنشین ، پرواز دلم گشتی

این راز مگو زنهار ، با بی خبران اغیار

گنجینه به دل بسپار ، همراز دلم گشتی

چون زمزمه ای گشتم ، کارام دلت باشم

آرام دلم بردی ، فریاد دلم گشتی

استاد بدم چندی ، در مکتب من بودی

این رابطه وارون شد ، استاد دلم گشتی

اکنون که بشد اینسان ، آباده ما ویران

در کوی پریشانی ، میعاد دلم گشتی

گفتی که به شب ها خواب ، از دیده گریزان شد

من خواب دلت گشتم ، بیدار دلم گشتی

گفتی که دوائی کن زین زخم دل ما را

درمان دلت گشتم ، بیمار دلم گشتی

گفتم نفسم درماند ، آهسته نما اقدام

گفتی که توئی راکب ، افسار دلم گشتی

از مهر چه می خواهی ، ای تشنه این چشمه

انکار همی بودم ، اقرار دلم گشتی


+نوشته شده در جمعه 89/9/26ساعت 12:19 عصرتوسط مولود | نظرات ()
طبقه بندی: ()