بایزید بسطامی ، خود را ترک کرد ،
به وصال حق رسید.
او در آیینه ی جان خویش نظر کرد ،
خدا را در آیینه یافت.
بایزید شهود کرد که او تجلی بی پایان و
تکرار ناپذیر خداست.
تنها معدودی از آدم ها به مقام شهود
حق در آیینه ی جان خویش می رسند.
همه ی نسان ها بالقوه واجد این
استعداد هستند.
اما در بسیاری از آدم ها صفات عالم صغیر-
خور و خواب و تفرقه- چیرگی
می یابد.
اما خدای گونه گان به مقام بی مقامی
می رسند.
آنها وحدت محض عارفانه اند ،
فهم عاشقنه اند ،
رهایش ناب اند ،
رسته از قیودند ،
عینیت تجلی حق اند ،
جامع صفات متضادند ،
مهار گسیختگان همه ی توان
درونی اند.
مقام اینان را نمی تواند در زبان
متعارف بشری بیان کرد.
نور اینان مدام می تابد ،
چشم نابینای زمان از دیدن نور اینان
عاجز است.
آنگاه که بار جدیت های احمقانه را از
دوش دل بر می گیریم ،
کلمات مان ، شادمان و سبکبال ، بر
امواج زمان می رقصند.