زندگی ، خیال است و صحنه ی
نمایشی عظیم.
زندگی خیال است ، اما خیالی نیست.
ما بازیگران صحنه ی نمایش عظیم
زندگی هستیم.
آگاهی از حقیقت خیالی و نمایشی زندگی ،
پر و بال روح را برای پروازی زیبا و
تماشایی می گشاید.
بی عمل در عمل ،
آرامش در جنبش ،
و جاودانگی و ثبات در حرکت جوهری
جهان ، همین حقیقت است.
هر چه جز این ، رودی از رویاهاست.
در حقیقت ، دنیا رویایی بیش نیست.
به تعبیر ابن عربی:
انما الکون خیال
هی حق فی الحقیقة
الذی یفهم هذل ،
حاز اسرار الحقیقة
هستی ، خیال است.
این خیال حق است.
کسی که این نکته را بفهمد ،
اسرار حقیقت را فهمیده است.
مسئله این نیست که آیا باید ترک کنیم
این خیال را یا نه ،
فقط باید نسبت به خیال بودن آن آگاه
باشیم.
این آگاهی ، بنیاد زندگی ما را دگرگون
می کند ، مدار و هسته ی مرکزی حرکت
می کند و از تن به روح انتقالی صورت
می گیرد.
شبپره های لطیف خیال ،
بال هایی محکم و استور در می آورند
و در آسمان غروب تر پر می کشند و می روند.
نگاهش می کنم شاید بخواند از نگاه من
که اورا دوست می دارم!
ولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواهد..
به برگ گل نوشتم من
که اورا دوست می دارم!
ولی افسوس او گل را به زلف کودکی آویخت..
تا اورا بخنداند!
سر بروی شانه های مهربانت می گذارم
عقده ی دل می گشایم
گریه ی بی اختیارم
از غم نامردمی ها بغض ها در سینه دارم
شانه هایت را برای گریه کردن دوست دارم
رفته بودم سر حوض
تا ببینم شاید، عکس تنهایی خود را در آب...
آب در حوض نبود
ماهیان می گفتند:
هیچ تقصیر درختان نیست
ظهر دم کرده تابستان بود
پسر روشن آب، لب پاشویه نشست
و عقاب خورشید، آمد اورا به هوا برد که برد
ببین غمگین،
ببین دلتنگ دیدارم
ببین خوابم نمی آید،
بیدارم...
نگفتم تا کنون،
اما کنون بشنو:
تورا بیش از همه کس دوست میدارم!